بي بي گل



اي دل آرام شو


آرام بگير


نه مشکلات قصد رها کردنت رو دارند و نه دلتنگي هات براي بابا و مامان تمومي


بابا و مامان هم ديگه برنخواهند گشت اونها به سفري ابدي رفته اند


پس لطفا آرام بگير


کاسه چشم رو پر و خالي از اشک نکن


لعنت به اين دل که آرام بشو نيست


چقدر دلتنگ مامان و بابام با اينکه فقط يه هفته س از اصفهان برگشتم


فقط خنده هاي ريحان کوچکم ميشه مرحم براي دلم


گاهي وقتا به ريحانم حسوديم ميشه دلم ميخواد همونطور که من دست لابلاي موهاي نرمش ميکنم انگشتاي مامان هم لابلاي موهاي  من به رقص در ميومد اما حيف و صد حيف


وقتايي که همسرم عشقم با ميوه ي زندگيم بازي ميکنه و صداي خنده دوتاييشون ساختمون رو بر ميداره ياد بابا ميکنم و دلم ميخواست بودشو با دردونه م بازي ميکرد همونطور که قبلا با من و ابجي زري توپ بازي ميکرد و مثه يه پسر بچه تخس بالا و پايين ميپريد


خدا همه اينا شده برام عقده


نه موقع ازدواجم بودن نه موقع تولد بچه م نه الان که شيرين و شيطون شده و ادا اصول در مياره


دلتنگشونم اساسي


حتي ريحانم فهميده هفته گذشته با يه کلمه که گف بيا مامانتو برات اوردم هاي هاي زدم زير گريه و همون باعث شد سفر دو روزه داشته باشم به اصفهان


خدا دلتنگشونم خيلي دلتنگشونم????????????


 


چقدز خوبه که اينجا هست


چقدز خوبه که هنوز يه جايي هست بتونم دلنوشته بنويسمو بذارم


ديروز روز مادر بود و من شديدا احساس دلتنگي کردمو ميکنم


دسترسي ندارم که برم سر مزازش تا سنگ سرد مزارشو لمس کنمو آروم بگيرم


ديروز پا به پاي مادرشوهرم سراغ تک به تک مادرايي  از فاميل که ديگه تو اين دنيا نبودند رفتيم


مادر بزرگاي همسرم  خاله ها و مادر بزرگ پدرشوهرم


روي تک تک اين قبور دست کشيدمو بهشون تبريک روز زن گفتم و فاتحه دادم اما اين دله لامصب آروم نميگيره


الان با اينکه يه مادرم شدم تموم اميد يه بچه اما دلم به شدت هواي مامانو کرده و تمام قد دارم اشک ميريزم


کاش ميشد بزرگ نشي کاش با غم دوري  ميشد اشنا نشي اونم اينجور دوري ها که هيچ رقمه به وصال نميرسي مگر اينکه پيمانه ي عمر سر بياد


وقتي بابا رفت دلم به مامان قرص شد الان که نيست متلاطمم کاش ميشد زمان برگرده به عقب و يه بار ديگه ميشد کنارت بشينم


تماس دستات لابلاي موهام چقد لذت بخش و آرامشبخش بود هر بار سر ريجانو نوازش ميکنم ياد نوازشاي تو ميوفتم


دلم برا داشتنت لک زده چرا نميشه حتي توي خوابام چند دقيقه اي داشته باشمت؟؟


کلي حرف نزده دارم مامان صبحها ريحان وقتي بيدار ميشه اول به عکس تو و بابا سلام ميده و باهاتون حرف ميزنه


انگار اون داره از نزديک ميبينه دوتاتونو


دلم برا صداي دوتاتون تنگ شده صداي دوتاتون


مامان ميدوني همين حالو برا بابا دارمو داره بدتر ميشه هرچي داريم به روز پدر نزديک ميشيم؟؟!!


دوتايي همو اون دنيا پيدا کرديدو ديگه سراغ بچه هارو نميگيريد


تورو خدا به خوابم بياين


تورو خدا!!!


 


دوماه و نيم پيش با يه تب و لرز شديد افتادم تو بستر بيماري


روزام به سختي ميگذشت غذا خوردن و دسشويي رفتن برام شده بود عذاب


دستگاه گوارشم کلا آفت و قارچ زده بود. بخاطر وضعيت بدنيم غذام فقط شده بود يه ليوان شير و خوردن آب انجير. جويدن غذا برام خيلي عذاب اور بود. يه ماه کامل همين وضعيت رو داشتم نميتونستم سرپا بايستم . دو دقيقه که کار ميکردم به شدت حالم بد ميشد و بايد باز ميخابيدم.


روزاي خيلي بدي بود. درد امانمو بريده بود يه شب که از شدت درد به خودم ميپيچيدمو ناله هام گوش فلکو کرده بود به امير محمد با گريه و ناله ي فراوون گفتم از نت برام دعا پيدا کنه که دردم ساکت بشه اون بنده خدام بخاطر وخامت حال من حال خوبي نداشت و در حال اشک ريختن بود . با چشماي پر از اشک دست به گوشي شد و دعايي پيدا کرد و شروع کرد به خوندن و همزمان سرم رو نوازش ميکرد. همون شب گفت نذر کردم حالت بهتر بشه ببرمت پابوس امام رضا (ع).


بالاخره افت دهانم کمتر شد و تونستم لب به غذا بزنم اما با سه چهار قاشق غذا احساس سيري فراوون ميکردم و دل درد ميگرفتم اما باز بهتر از تحمل اون دردا بود. امير وقتي حالمو بهتر ديد فوري عزم سفر کرد بليطا رزرو شد و راهي شديم. هرچه حالم بهتر ميشد سرفه هايي اسيرم ميکرد که گاهي از شدتش حالت تهوع به همراه داشت و به همين سبب چند باري رفتم دکتر تا آمپول دگزا و مولتي ويتامين برام تزريق کنن.


وقتي مشهد بوديم تنگي نفس هم به سرفه ها اضافه شد. روز اول که باز تب کردمو سرفه هام شدت گرفته بودند. زيارت به دهنم زهر شده بود نميتونستم برم زيارت. فقط تو صحناي مجاور حرم با امير محمد چرخ ميزديم. امير بخاطر سرفه هام و نفس تنگيم اجازه نميداد برم زيارت و اين برام خيلي سخت بود. شب اخر بهش گفتم بذار برم سمت ضريح؛ زيارت اينجوري اصلا بهم مزه نميده


بهم اجازه داد که برم سمت ضريح اما به شرط اينکه زياد نزديک نرم و از دور زيارت کنم. قبول کردم اما بازم به دلم نبود. با اينکه روزاي اوليه مهر شروع شده بود و مدارس باز شده بودند اما بازم جمعيت زياد بود . از همون بدو ورود نفسم به شماره افتاد و تک و توک سرفه ميزدم. اشکام جاري شده بودند گفتم يا امام رضا من نميدونم اينجوري زيارت به دلم نميچسبه من دلم ميخواد از نزديک زيارت کنم. توي حال خودم بودم که يهو جمعيت جلو روم باز شد و مردم پشت سرم قرار گرفتند فوري خودمو گذاشتم روبروي ضريح


فاصله م با ضريح فقط در ورودي حرم بود ضريح رو از نزديک ميديدم بازم گفتم بطلب بيام نزديک تر يا امام رضا . بازم جمعيت بازتر شد چند قدمي رفتم جلوتر که سرفه هام و نفس تنگيم بيشتر شد. جمعيت روبروم رفته بودند کنار اما بخاطر وضعيتم ترسيدم برم جلو و حالم بدتر بشه


به همين خاطر کلا با دلي شکسته و خون برگشتم سمت صحن. نيم ساعتي تو صحن مونديم و چون حالم بد بود برگشتيم سمت خونه. چون فردا ظهر عازم بوديم ساکامون رو جمع و جور کردم که صبح که ميريم حرم وقت کم نيام برا ساک بستن


فردا برا نماز صبح رفتيم حرم و نماز صبح رو اونجا خونديم و يه دوساعتي اونجا بوديم و وقتي ميخاستيم بريم سمت خونه باهم رفتيم يه گوشه صبحانه خورديم و سپس راهي خونه شديم بازم سرفه هاي لعنتي اذيتم ميکردند به اين اميد که بخوابم بهتر ميشم تا رسيديم خونه خودمو سر دادم زير پتو


اما نفس تنگي نگذاشت خاب راحتي بکنم. نزديکاي اذان بود که از خواب بيدار شديم بدو بدو وضو گرفتيم و راهي حرم شديم اما نزديکاي حرم که رسيديم باز سرفه هاي من شروع شدو نميذاشت تند راه برم


اصلا نميفهميدم براي چي سرفه ميکنم.هيچ علامتي از سرماخوردگي تو وجودم نبود. وقتي رسيديم داخل صحن نماز جماعت شروع شده بود و به نماز جماعت نرسيديم و مجبور شديم نمازامونو فرادا بخونيم. حالم خوب نبود زود برگشتيم از حرم و رفتيم سمت درمانگاه تا بازم آمپول بزنم. بعد از اون راهي خونه شديمو ساکا رو برداشتيمو راهي ترمينال شديم و برگشتيم سمت خونه


وقتي رسيديم همچنان سرفه ها ادامه داشت و شدتش بيشتر شد وحالت تهوع تبديل به استفراغ شد. همه فکر ميکردند استفراغا بخاطر بارداريه اما خبري از بارداري نبود. يه شب که رفته بوديم خونه خاله ي همسر گرام قبل شام يکبار حالم بد شدو يکبار بعد از شام


باري که بعد شام بود حالم خيلي بد شد واقعا ديگه حالم خراب بود هرچي بيشتر نفس ميکشيدم کمتر هوا وارد ريه هام ميشد هرچي بيشتر دست و پا ميزدم بدتر ميشدم بدنم خيس عرق شده بود انگار با لباس رفته بودم زير دوش آب .فوري با اورژانس تماس گرفتند وقتي اورژانس اومد و فشارمو گرفت فشارم رو 22 بود حاالاتمو که پرسيد گفت اينا علايم بيماري قلبيه و ممکنه سکته کني قرص نيتروگليسيرين بهم دادن تا فشارم بياد پايين


با خوردن قرص بازم حالم بهم خورد و بدن لرزه به جونم افتاد دوباره که فشارمو گرفتند تقريبا نرمال شده بود. چون حالم بهتر شده بودو اورژانسي نبودم توصيه کردند که بعدا برم بيمارستان و يه نوار قلب بگيرم


اما امير اينو به بعد موکول نکرد چون ميدونست اين اواخر از بس دکتر رفته بودم از دکتر رفتن مجدد بيزارم و ميدونست که نميرم برا همين همون موقع با اصرار آژانس گرفت و رفتيم بيمارستاني که شوهر خواهرم اونجا بود. شوهر خواهرمم برام يه آمپول دگزا وريدي گفت بزنن و نوار قلب بگيرن .


پرستار محترم نوار قلب رو گرفت و امپول رو عضلاني برام تزريق کرد. نوار قلبو بردم پيش شوهر خواهرم. اونم ديدش و گفت هيچ مشکلي نداره ازم پرسيد امپول رو وريدي زد گفتم نه عضلاني زد وقتي اينو شنيد خودش فوري برام همون امپول رو وريدي زد. همون موقع دوباره حالم بد شد و شروع کردم بالا اوردن


شوهر خواهرم حالمو که ديد  يه امپول ديگه برام زد و گفت يه کم بشين تا بهتر بشي بعد برو خونه. وقتي عزم رفتن به خونه کردم بازم بهم از همون آمپول بهم داد که داشته باشم و موقع حمله تزريق کنم


اوايل محرم راهي اصفهان شدم که شبايي که امير محمد ميرفت هيئت تنها نباشمو منم با خواهرام برم هيئت. يکي دوبار اصفهانم حالم بد شد به توصيه امير به خواهرم راهي بيمارستان صدوقي شدم که برم پيش يه دکتر ريه و علت سرفه هامو جويا بشم


توي بيمارستان منشي بهم توصيه کرد برم پيش يه دکتر آلرژيست. وقتي به دکتر شرح حالمو گفتم دکتر برام يه سري آزمايش اينا نوشت با انجام اونا اخر فهميدم که به قارچ موجود در هوا حساسيت دارم و همچنين سينوزيت مزمن


با مصرف داروهاي دکتر حالم رو به بهبوديه


شديدا محتاج دعاهاتونم :)


اولين روزاي زندگي مشترک رو دارم تجربه ميکنم


هم روزاي شيرينيه هم روزاي معموليه مثل قبل با اين تفاوت که قبلا براي 4 نفر پخت و پز ميکردم اما الان برا خودم و همسرم


از اولين روز زندگي مشترک4 روز و 2 ساعت ميگذره


سوم تير ماه مصادف با هشتم ماه مبارک رمضان به عنوان جشن عروسي داداش خواهرامو مامان بابا و خواهراي شوهرم رو وليمه ي عروسي داديم به اضافه ي چندتا از فاميلاي درجه يک


روز پر استرسي بود برام چون برا يه تازه عروس 40 تا مهمون توي خونه يه مقداري سخت بود چون غذاي مهموني رو قرار بودخودم بپزم البته وقتي غذا تبديل به دو نوع خورشت شد (مرغ و قورمه سبزي)يکي از خورشتها (قورمه سبزي) زحمتش افتاد گردن مامان (مادر شوهر گلم)


وقتي مهموني تموم شد به قدري خسته بودم که نفهميدم کي خوابم برد


روز چهارم ماه تير هم روز پر استرسي بود بازم البته شيرين و خستگيش به نسبت کمتر از روز قبل بود اخه اون روز روز عقد داداشي هم بود


اون روز پر بود از غم و شادي توامان


غم نبود مامان بابا و شادي اينکه داداش آخري هم راهي خونه بخت شده بود


همه يکي يکي گريه کرديم حتي خود داداشي موقع جاري شدن خطبه عقد


خيلي با داداشي حرف زدم تا سعي کنه جلو اشکشو بگيره اما خب منم زمان عقدم همش به ياد مامان بابا بودم بهش حق ميدادم حال و هواشو درک ميکردم


تا قبل اينکه مراسم عقد داداشي برگزار بشه دور و برم شلوغ بود خواهرا و داداشي بودن پيشم


اما صبح روز بعد عقد داداشي با رفتن خواهرا و داداشي به اصفهان تازه فهميدم چيشده تازه غم دوريشون رو حس کردم تا اومدن برسن اصفهان صدباري زنگ زدم حالشونو پرسيدم


روزام معموليه اما نديدن آبجي بزرگه کل کل نکردن با ابجي کوچيکه سربه سر نذاشتن با داداشي باعث شده خيلي دلم براشون تنگ بشه با اينکه اقا سيد خيلي سعي ميکنه احساس دلتنگي نکنم اما جاي خاليشون رو خيلي حس ميکنم مخصوص آبجي بزرگه


دلم براش خيلي تنگ شده


خيلي بهم لطف کرد برام هم پدري کرد و هم پدري هم مجبت مادري برام خرج کرد و هم يه تنه برام يه جهيزيه ي توپ گرفت هر کار بکنم براش کم کردم


خيلي دلم براش تنگه


خيلي ديگه هم مونده تا اخر ماه رمضون تا بتونم ببينمش :-(


.


به نام خداي مهربون که هميشه و همه جا هوامو داشته


سلام دوستاي گلم


خبر دارم اونم از نوع خوبش


من در تاريخ 20/07/93 در حرم اقا علي بن موسي الرضا در بست طوسي در ساعت 7 شب ، شب عيد غدير به عقد دائم اقاي سيد امير محمد . در اومدم


شرط ضمن عقد خوندن يه قطعه کوچيک در مدح حضرت علي يا امام رضا که اجرا شد (اقا سيد مداح اهل بيت هستند)


امسال رو خيلي بد شروع کردم خيلي


فوت مامان فوت زن عمو ها فوت دايي


اما توي همين سال بهترين اتفاق زندگيم رقم خورد و شدم عروس حضرت زهرا


درسته که موقع خوندن عقد مامان بابام در قيد حيات نبودند اما خدا مامان باباي اقا سيد رو بهم داد که احساس تنهايي نکنم


خدا حفظشون کنه و سايه شون رو ساليان سال بالا سرمون نگه داره


خيلي دوستشون دارم


بخاطر اينکه هنوز سال مادر نشده بود قرار شد جشني نباشه فقط بريم مشهد خطبه عقد بخونن اما قربون امام رضا برم برام پدري کردند و يه جشن عقد به ياد ماندني برام گرفتند فکر نکنم هيچ کدوم از دخترايي که تو حرم امام رضا عقد کردند اين جشن رو تجربه کرده باشند


روز بعدش هم برا تشکر از اقا امام رضا رفتيم پابوسشون بعد از اون هم راهي بازار شديم و تو يکي از عکاسي هاي اطراف حرم يه عکس با پس زمينه حرم گرفتيم


 


السلام عليک يا علي بن ابي طالب


السلام عليک يا فاطمة اهرا


السلام عليک يا علي بن موسي الرضا



و اما خبرررررررررررررررررررر

.

.

.

.

.

.

.
در روز هاي بيستم و بيست و يکم مرداد ماه

دو
فرشته ي کوچک چشم به جهان گشودند

**بي بي گل** و ** saba12345**








تولد خودم بي بي گل و saba12345 عزيزم مبارککککککککککککککککک






و اما سخن کيک از هرچه بشنويم خوش تر است


اينم کيکاي خوشمزه برا دوستاي خوبمون که مهمون ما هستند






اينم مال خودمو خودش


شب قدر شب بيدار شدن است ، نه بيدار ماندن
دعا کنيم بيدار شويم
اگر يادتان بود و باران گرفت، دعايي به حال بيابان دل ما هم بکنيد!
التماس دعا در اين شب عزيز.

 



 


 


امام علي عليه ‏السلام فرمودند:
خداوند مرا پيشواي خلق خود قرار داد. از اين رو، بر من واجب کرد که درباره خودم و خورد و خوراک و پوشاکم همانند مردمان تنگدست باشم تا نادار به ناداري من تأسي جويد و توانگر را توانگري‏اش به طغيان و سرکشي نکشاند.
[بحار الأنوار : 40 / 336 / 17]


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

علی محمدی ایران ثروت رها شدم ز بندگي بسوي خانه ميروم... آهنگ جدید ليدي باگ-معجزه آسا-ميراکلس-کت نوار-ماجراجويي در پاريس جوانه موزیک املاک ترکیه | Turkish Emlak همکلاسِ عشق آموزش کاراته سرگرمی